روزشمار، روزهای پایانی سال 90
سلام ناناز مامان
25 اسفند سال 90
امروز من و تو بابایی رفتیم عروسی و خیلی بهمون خوش گذشت البته
نا گفته نمونه که شام خوردن مامانی با شام خوردن شما تداخل پیدا کرد و
شما کمی بی قراری کردی ولی در کل پسل خوبی بودی . اینم عکس شما
قبل از رفتن به مراسم عروسی بغل بابایی
26 اسفند سال 90
امروز ساعت 13 حرکت کردیم به سمت شیراز و ناناز مامان خیلی آروم بود
و از انجایی که عاشق ماشین سواری هستی تا شیراز خوابیدی و فقط زمان
توقف اتوبوس بیدار می شدی وای وای فقط ورودی دروازه قرآن شیراز نق نق
کردنات شروع شد که دلیل داشت عزیزم اینم عکس گل پسلی
27 اسفند سال 90
ساعت 10 صبح رسیدیم شیراز و مستقیما رفتیم خونه عمه جون صدیقه آخه
بابایی با عمه جون قرار گذاشته بود با هم بریم جهرم و بعد ازرفع خستگی
با صحبتی که با بابایی انجام شد تصمیم گرفتیم امروز بریم جهرم و گردش در
شیرازرو بزاریم زمان برگشتن به خونه به همین جهت عصر به همراه عمه جون
و بچه ها عازم جهرم شدیم و شب تقریبا ساعت 21 رسیدیم بدو ورودت کلی
گریه کردی آخه نانازم گرسنه اش بود و در ضمن خودتو خیس کرده بودی وکلی
مامانی رو دستپاچه کردی.
28 اسفند سال 90
امروز روزت رو با لبخند شروع کردی در ضمن مامان جونی بابا امروز مهمونی
داره و همه عمو ها و عمه ها قراره برای دیدن شما بیان خونه مامان جونی
با اینکه چند بار مراسم های مختلف بردمت اما از شلوغی و سر و صدا خوشت
نمیومد و نق نق می کردی گل پسلی دوست نداشت کسی هم بغلش کنه
و یه کمی بد اخلاقی کردی و حتی بغل بابایی هم نمی رفتی .در کل مهمونی
خوبی بود و کلی خوش گذشت بهمون .
29 اسفند سال 90
امروز هم آخرین روز سال 90 هست خیلی دلم می خواست با بابایی با هم
بریم بیرون اما بابایی می گفت خیلی شلوغه و نمیشه با گل پسلی بریم
بیرون امروز رو خونه بودیم وشما هم پسل خوب و آرومی بودی .راستی
اتفاق جالب اینکه مامان جونی (بابا )گهواره ای که بابایی توش خوابیده بود رو
هنوز نگه داشته بود و برای شما آماده اش کرده بود و امروز افتتاح کردیش و
کلی خوشت اومد .دستشون درد نکنه که برای گل پسلی زحمت کشیدن.
اینم عکس نانازم تو گهواره بابایی