اندر احوالات پارسا کوچولو
سلام پسر گلم
الان که دارم برات می نویسم تو خواب ناز هستی بابایی هم رفته بیرون و قرار شد زود بیاد
و بریم بیرون پیاده رویالبته شما علایم سرماخوردگی داشتی از صبح عطسه و
آبریزش بینی الان هم داروخوردی لالاکردی اگر حالت بهتر بشه و هوا هم خوب باشه میریم .
عاشق ماشین سواری و پیاده روی هستی البته ما پیاده و شما سواره اینم عکسش
این عکس مربوط به اواسط پاییز هستش که هوا نسبت به الان بهتر بود و بابایی
شما رو یک ساعت زودتر یعنی ساعت 14 از مهدکودک می گرفت و تا زمانی که مامانی
برسه خونه تو خیابون می رفتین کالسکه سواری
اینجا هم افق نگاهت احتمالا به یک گربه ختم می شه آخه عاشق گربه هستی مهدکودکت یک
کوچه با خونه فاصله داره صبح ها که می بریمت مهد گیج خواب هم که باشی وقتی بابایی بهت
میگه پیشی رو ببین هیجان زده می شی و دو تایی دنبالشون می کنین
پسر گلم مامانی رو ببخش که یه مدت اینجا برات ننوشته سعی می کنم حتی الامکان از روی
عکسها خاطرات گذشته رو برات اینجا مرور کنم
عکس فوق مربوط به نهم اردیبهشت در شیراز و مربوط به خونه عمو جون هست که شما
سوار بر مرکب زینب کوچولو دختر عموت شدی و کلی هم خوشحال هستی
بقیه در ادامه مطلب
خب عزیز م شما هستی و بابایی در اولین روز بازگشت از سفر خونه باباجونی مامان
عکس های بالا مربوط به اردیبهشت هستش که تمام وقت پیشت بودم.
اینجا بعد از اسباب کشی و وقفه ای که در درج خاطرات شما افتاد هستش تو خونه
جدید وخرداد ماه مرتب کردن خونه توسط من و بابایی 3هفته طول کشید آخه بابایی
که نبود شماچسب دوقلو بودی و از مامانی جدا نمی شدی . این عکس هم اندر احوالات
شماست که در روروئکت لالا کردی اونقدر کوچولو بودی گلم که یه بالش کوچولو میذاشتم
جلو سینه ات تا ضربه نخوری قربونش برم تکون نمی خوردی من و بابایی نوبتی تو خونه
می چرخوندیمت.
بدون شرح!!
این چکیده ای از عکس هات هست یه سری عکس داری که هنوز حجمش کم نکردم
الان هم بیدار شدی و بی حوصله هستی و بهونه میگیری تا یه فرصت دیگه خدانگهدارت