محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

خاطرات مامانی

کوه و جنگل

سلام عزیزم امروز من و تو و بابایی به همراه بابا جون اینا و دایی جون رضا و مادرجون رفتیم کوه و جنگل اینو بگم خاله جونای مامانی هم بودن اما خاله جونای تو چون کار داشتند نتونستن بیان  امروز ,روز خیلی خوبی بود و خاطره اش برای همیشه تو ذهنم می مونه اتفاقات خیلی جالبی واسمون افتاد مخصوصا بابایی که نمیشه اینجا نوشت اما من خیلی نگرانت بودم که با اون همه بالا و پایین پریدن ها و کوه نوردی های من بلایی سرت نیاد. ساعت 9 شب از کوه برگشتیم سریع اومدم این روز رو اینجا ثبت بکنم  خیلی خسته ام امیدوارم سال آینده با هم بریم کوه از همون اول بهت یاد می دم چطور بری کوهنوردی عزیزم من برم استراحت بکنم فردا صبح با...
26 تير 1390

عیدت مبارک گلم

سلام گلم دل من و بابایی خیلی می خواد هر چه زودتر ببینیمت فردا نیمه شعبان هستش بهت عید رو تبریک می گم عزیزم   امروز صبح من و بابا امین با هم رفتیم آزمایشگاه آخه مامانی آزمایش FBS داشت و یه BS دوساعت   بعدش مامانی دستش اوف شد اما عصر که جواب رو گرفتم خوشبختانه مشکلی نداشتم   اینو بگم امروز قام قام بازی نرفتیم با هم آخه مامانی امروز رو مرخصی گرفته بود که هم استراحت   کنه و هم اینکه آزمایشگاه بره انشالله دو شنبه که رفتیم سر کار با هم قام قام بازی می کنیم   آخه گلم محل کار مامانی خارج از شهره و هر روز مجبوریم با قام قام بریم و برگردیم &nb...
25 تير 1390

اولین پیام مامانی

                                                                   سلام من مامان نی نی گولو هستم یعنی تا چند ماه دیگه خواهم شد من و بابای نی نی گولو تصمیم گرفتیم خاطراتمون رو  از حالا تا زمانی که نی نی گولومون دنیا میاد و بزرگ می شه اینجا بنویسیم عزیزم امیدوارم وقتی دنیا اومدی و اونقدر بزرگ شدی که بتو...
24 تير 1390