روزانه های محمدپارسا
سلام پسر عزیزم
روزها می گذره و تو بزرگ بزرگ تر میشی و مامانی بزرگ شدنت رو آن طور که
باید نمی بینهپسر گلم انگار همین دیروز بود که من و بابایی برای
اومدنت لحظه شماری می کردیم خیلی زود گذشت واقعا یادش به خیر
خدا رو شکر می کنیم که چشیدن طعم شیرین لحظات با تو بودن رو
در اختیارمون قرار داد.
پسر گلم خیلی شیطون و شیرین شدی حالا کمی از لحظات با تو بودن می نویسم :
صندلیت رو میگیری و همه وسیله هایی رو که از جلو دستت بالا گذاشتم دست می زنی و وقتی
میگم نکن باهات قهرم سریع میای پایین و اون لب های کوچولوت رو غنچه می کنی که ببوسی منو
و می گی مامانی من اومدم و به زور میای خودتو میندازی تو بغلم . بعضی مواقع هم وقتی کار بدی
انجام میدی می گم پارسا تو مهد عوض شده و پارسا بده اومده خونمون عکس العمل جالبی داری
میای کنارم و شروع می کنی با خودت چیزهایی که یاد گرفتی رو تکرار می کنی آیه اول سوره
والعصر رو تکرار می کنی و اونقدر شیرین کاری می کنی که یادم میره پارسا بده اومده خونمون
حرف زدنت از قبل بهتر شده اما کلمات رو اشتباه تلفظ می کنی و اینجوری خوردنی تر می شی
البته باهات تلفظ درست کلمات رو کار می کنم .
مامان نخن -------------- مامان نکن
پاتریک---------------- پاتیک
سس---------------سس
ماشین --------------- قام - ان (الف با فتحه )
بدو بدو ------------- بدو بدو ( ب با کسره )
عمو - - - - - - - - عمو
عمو علی - - -- - - - - عمو ای ی ی
عمه - - - - - - - - - عمه
دایی امید - - - - - - - - دایی ایید البته دایی بده هم می گی چون اذیتت می کنه
انشاالله بقیه رو تو فر صت بعدی می نویسم تا بعد بدرود