یه روز پر ماجرا
سلام نانازم
امروز صبح منو شما و بابایی عازم مرکز سونوگرافی شدیم بابایی امروز به خاطر
من و شما از رفتن به کلاس و محل کار صرف نظر کردند پسلم به ما ساعت 9 صبح وقت داده بودند
و ما نفر 67 بودیم وقتی وارد مرکز سونوگرافی شدیم وای وای جمعیتی نشسته بودند که با دیدنشون
حالم بد شد و به بابایی گفتم تا شب نوبتمون نمیشه خلاصه رفتیم پذیرش خانمی که نشسته بود گفت
ساعت 12 نوبتتون می شه مامانی که فضای شلوغ اونجا کلافه اش کرده بود تصمیم گرفت بره و ساعت
12برگرده و با هماهنگی با پذیرش با بابایی رفتیم سر راه هم رفتیم مطب خانم دکتر وقت گرفتیم تا بعد از
گرفتن جواب سونوگرافی برای مراقبت پیش ایشون هم بریم .نانازم یه کمی با بابایی پیاده روی کردیم و
یه سر هم رفتیم محل کار بابا جونی (بابای مامانی )و مامانی 1 ساعتی اونجا موند خلاصه ساعت 12
بابایی اومد دنبالم و مجدد رفتیم سونوگرافی همچنان شلوغ بود اما خوشبختانه زیاد طول نکشید
بدترین قسمتش اینجا بود گلم که خانم دکتر گفت همه چیز خوبه پسلت سالمه اما وزن گیری خوبی
نداره و با توجه به سن بارداری زیر صدک هست وای وای خیلی ناراحت شدم چون تنها نگرانی من همین
بود بعدش سن بارداری رو 35 هفته اعلام کردند و گفتند که آخرین زمان ممکن برای زایمان
را برات می زنم تا بتونه وزن اضافه کنه خیلی ناراحت و عصبی اومدم بیرون بابایی بیرون منتظرم بود
جریان رو بهش گفتم ناراحت شداما بعدش کلی دلداریم دادو تا رسیدن به مطب خانم دکتر کلی دستور
غذایی داد بهم اینجا باز بهترین قسمت داستان امروز بود عزیزم خانم دکتر بعد از مراقبت گفتن همه
چیز خوبه در مورد وزنت هم پرسیدم گفت نگران نباش خوبه و گفتند اندکس های ارزیابی ما با مراکز
سونوگرافی متفاوته اما خودت رو تقویت کن و سفارشات لازم رو کردند در مورد تاریخ زایمان هم ازشون
پرسیدم گفتند در مراجعه بعدی بهتون می گم خانم دکتر بین حرفاشون گفتند من می خو استم تاریخ
زایمانت رو اواخر آذر تعیین کنم که با شرایط موجود نمیشه و میوفته دی ماه وای نانازی تا لحظه دیدار
3 هفته دیگه مونده البته تاریخ دقیق نمی دونم ولی بازم انتظار شیرینی هست
خب نانازم از امروز باید خوب به خودم برسم و خوب بخورمو استراحت کنم
تا تو تپلی و قوی بشی امیدوارم که همین طور بشه تو هم با مامانی همکاری کن بتونه لالا کنه عزیزم