محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات مامانی

السلام علیک یا أباعبدالله

السلام علیک یا أباعبدالله                                      وعلی الارواح التی حلت بفنائک علیکم منی جمیعا   سلام الله أبدا مابقیت وبقی اللیل والنهار                                                  &nb...
14 آذر 1390

سیسمونی نانازم 2

سلام عزیزم بقیه عکس ها رو اینجا برات می زارم  این ترن  سوغات مامانی وبابایی (مامان) و با هم فکری دایی امید برات خریداری شده است. بقیه عکس ها در ادامه مطلب   اسباب بازی دیگه ای که سوغات مامانی و بابایی است و با هم فکری دایی امید خریده شده است جورچین سوغات مامانی و بابایی کتاب های نانازم  فرصت نشد مجموعه ای عکس هاش رو بزارم نانازم لوازم بهداشتی ناناز لباس های ناناز ...
12 آذر 1390

سیسمونی نانازم 1

سلام عزیزم خوبی ؟ بالاخره مامانی فرصت پیدا کرد تا چند تا عکس از وسیله هات بگیره و یادگاری بزاره اینجا نمی دونی ناناز  این چند روز که خونه هستم انگار بیشتر خسته می شم امیدوارم خوشت بیاد فقط یه توضیح بدم مامانی وبابایی (مامان) تابستون که مسافرت رفته بودند کلی برات وسیله گرفته بودند به عنوان سوغاتی که مامان جونی وقتی از سفر برگشته بود تازه می گفت وقت نکردیم چیزهای دیگه بگیریم و برای خرید سیسمونی هم که رفته بودیم باز مامانی می گفتند کاش و کاش  خب اینو گفتم تا بدونی چقدر دوستت دارند و اگر تفاوت در رنگ ها هست به جهت این هست که من نخواستم از هر چیز دوتا بگیریم کما اینکه بعضی از وسیله هات دو تایی هست و در مورد اتاقت هم بای...
12 آذر 1390

هدایای خاله جونی ها

سلام عزیزم  این روزها مامانی وقت بیشتری داره و سعی داره  خاطرات رو مصور کنه تا خاطره این روزها برای همیشه ثبت بشه امشب عکس دو تا کتابی رو که خاله الی و هاجیک برات خریدن اینجا میزارم دستشون درد نکنه عزیزم امیدوارم وقتی اومدی و بزرگ شدی خوب ازشون استفاده کنی خاله جونی ها موقعی که کتاب ها رو دادند معترضانه گفتند که هر چی کتاب تو کتاب فروشی هست رو گرفتی و کار ما رو سخت کردی و ما نمی دونیم چی بگیریم که تکراری نباشه و من هم قول دادم زین پس کمتر برات کتاب بگیرم وبا خاله جونی ها هماهنگ باشم تا دیگه برات کتاب تکراری نگیریم   ...
11 آذر 1390

یه روز پر ماجرا

سلام نانازم امروز صبح من و شما و بابایی عازم مرکز سونوگرافی شدیم بابایی امروز به خاطر من و شما از رفتن به کلاس و محل کار صرف نظر کردند  پسلم  به ما ساعت 9 صبح وقت داده بودند و ما نفر 67 بودیم وقتی وارد مرکز سونوگرافی شدیم وای وای جمعیتی نشسته بودند که با دیدنشون حالم بد شد و به بابایی گفتم تا شب نوبتمون نمیشه خلاصه رفتیم پذیرش خانمی که نشسته بود گفت ساعت 12 نوبتتون می شه مامانی که فضای شلوغ اونجا کلافه اش کرده بود تصمیم گرفت بره و ساعت 12برگرده و با هماهنگی با پذیرش با بابایی رفتیم سر راه هم رفتیم مطب خانم دکتر  وقت گرفتیم تا بعد از گرفتن جواب سونوگرافی برای مراقبت پیش ایشون هم بریم .نانازم یه کمی با بابایی پ...
10 آذر 1390

37 هفتگی نی نی و تولد دایی امید جون

سلام وروجک خب دیگه برای خودت مردی شدی و میتونی مستقل از مامانی تو دنیای واقعی زندگی کنی نازشو برم عزیزم شما از فردا وارد هفته 38 خواهی شد  من که خیلی خوشحالم  امیدوارم این روز های آخر رو به خوبی پشت سر بزاریم راستی گلم از دیروز مامانی دیگه سر کار نمیره و قراره بمونه خونه و استراحت کنه تا شما تو این چند روز باقی مونده تپل و قوی بشی فردا هم وقت سونوگرافی دارم و آخرین سونوگرافی هست که باید برم امیدوارم همه چیز خوب باشه مخصوصا وزن گیری ات که خیلی نگرانش هستم و خبر دیگه اینکه فردا تولد دایی امید جون هست بهش تبریک می گم همین جا هم از طرف خودم وهم شما براش یه کادو کوچولو گرفتیم که امشب می خواهیم بریم  ب...
9 آذر 1390

پسل بلا

سلام عزیزم خوبی ؟ چه خبرا پسل بلا ورجه وورجه هات که خیلی زیاد شده مخصوصا موقع خواب مامانی   وای وای با اون پاهای کوچولوت هم ای لگد می زنی به دل مامانی  نازشو برم خاله الی و هاجیک دیروز رفته بودند بیرون خرید و برای گل پسل دو تا کتاب ناز خریده بودند دستشون درد نکنه  انشاالله دنیا اومدی جبران کنی گلم البته نه با شیطونی و اذیت کردن می دونم پسل خوبی هستی و هیچ وقت شیطونی نخواهی کرد خب نانازی مامانی بره استراحت کنه تو هم سعی کن با مامانی لالاکنی باشه عزیزم ...
6 آذر 1390

سوغاتی خاله الی

سلام عزیزم خوبی گلم ؟ چه خبر ؟ تو دل مامانی خوش می گذره شیطون بلا  بابایی امروز به علت سرمای هوا با رفتنم به سر کار مخالفت کرد واضح تر اینکه  بابایی این روزا مخالف کار کردن مامانی هست و به هر بهونه ای مانع رفتن به سر کار می شه  خیلی روزها هم صبح زود بدون اینکه بابایی بفهمه می رم سر کار ببین ما رو به چه روزی انداختی گلم کار کردن یواشکی آخه با مرخصی های مامانی موافقت نشده و مامانی هم مجبوره این روزهای آخر بره سر کار البته دیگه مرتب نمی رم چند روز استراحت باز چند روز کار تنها حسنی که داره همینه که مثل قبل هر روز نمی رم بازم خدارو شکر که با این موافق هستند نانازم دیشب رفتیم خونه مامان جونی وبابا جونی خاله الی هم ...
5 آذر 1390

سونوگرافی های نانازم

سلام عزیزم این اولین سونوگرافی هست که مامانی در تاریخ 16/4/90 رفته  و برای اولین بار هست  که دیدمت پسل گلم مامانی خیلی وقته می خواست این سونوگرافی ها رو بزاره تو وبلاگت  اما فرصت اسکن کردن نشده بود امروز هم بابایی زحمتش رو کشید مشغله فکری و کاری  مامانی  زیاد بوده  اما قول میدم وقتی اومدی برای گل پسل وقت بیشتری بزارم   دوستت داریم عزیزم     بقیه سونوگرافی ها در ادامه مطلب هست   سونوگرافی دوم در تاریخ 20/5/90     سونوگرافی سوم در تاریخ 28/7/90   ...
5 آذر 1390