محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

خاطرات مامانی

عکس های گل مامان و بابا

سلام پسل گلم دیروزساعت ١٥ من و شما از بیمارستان مرخص شدیم و همراه مامان جونی(مامان) بابایی و دایی سعید  اومدیم خونه، به خونه خوش اومدی عزیزم ٢ ساعت بعدش خاله هاجیک و دایی امید و سعید و همچنین خاله لیلی و عمو جون و کیمیا جون اومدن دیدن شما، کوچولوی مامان هم کلی کلاس گذاشت و همش خواب بود. این چند روز که مامانی مریضه قراره مامان جونی و خاله جونی ها بهمون سر بزنند و پیشمون بمونند. ناگفته نمونه همه دوستان و آشنایان اومدنت رو به منو بابایی تبریک گفتند از همشون متشکریم. مامان جونی (بابا) به علت بیماری نتونست بیاد ولی هر روز، چند بار زنگ می زنه و حالتو می پرسه. فرشته کوچولوی ما  خوش اومدی، من و بابایی دوست داریم....
5 دی 1390

من محمد پارسا کوچولو هستم

من کوشولوی مامانی و باباییم هستم. این عکس مال یک ساعت بعد تولدمه من محمد پارسا هستم در تاریخ ٣/١٠/١٣٩٠ مصادف با ٢٨ محرم ١٤٣٣ هجری قمری برابر با ٢٤  دسامبر ٢٠١١ در شهر گرگان به دنیا اومدم. ساعت تولد: ٩:١٥ صبح زایمان به روش: سزارین محل تولد: بیمارستان و زایشگاه فلسفی گرگان وزن هنگام تولد: ٣٥٠٠ گرم دور سر: ٥/٣٥ سانتیمتر قد: ٥٠ سانتیمتر   ...
4 دی 1390

فرشته کوچولوی بابا و مامان خوش اومدی

                            تولدت مبارک گل پسلی  من و شما الان بیمارستانیم و اگر خدا بخواد و مشکلی پیش نیاد فردا صبح مرخص خواهیم شد . عزیزم در اولین فرصت بابایی عکسات رو خواهد گذاشت . و لحظه لحظه این روز ها رو ثبت خواهد کرد .     ...
3 دی 1390

2 روز دیگه . . .

سلام عزیزم امروز آخرین روزی هست که تو دل مامانی هستی قرار بود فردا ظهر بیای پیشمون که خانم دکتر وقتشو به صبح تغییر داد یعنی اگر انشاالله مشکلی پیش نیاد فردا صبح شما پیشمون هستی خب گل پسل یه تشکر از  همه اونایی که تو این 9 ماه ما رو تنها نذاشتن و همراهمون بودن بکنیم . تیتراژ پایانی بارداری مامان اول از همه بابایی  که خیلی هوای من و گل پسلی رو تو این مدت داشت. مامان جونی و بابا جونی (بابا ) که هر هفته جویای احوال ما بودند . مامان جونی و بابا جونی (مامان ) که  روزانه من و گل پسلی زحمتشون می دادیم . خاله هاجیک - الی - الیکا - دایی امید و دایی سعید خاله ل...
2 دی 1390

3 روز دیگه . . .

سلام عزیزم فقط 3 روز دیگه از 3 روز هم کمتر به اومدنت باقی مونده دیروز مجدد آخرین مراقبت بارداری رو رفتم پیش خانم دکتر وایشون گفتند همه چیز خوب ونرمال هست از آنجایی که قبلا صحبت کرده بودیم قرار شده بود اگه خودتون تشریف فرما شدید که هیچ اگر نه شنبه مصادف با 3 دی ماه مامانی جهت انجام عمل سزارین به بیمارستان مراجعه کنند  و قرار شد شنبه صبح برسیم خدمتتون کوچولوی ناز مامانی خیلی استرس داره امیدوارم ناناز مامان و بابا به سلامت دنیا بیاد و مشکلی نداشته باشه ...
1 دی 1390

شب یلدا

سلام عزیزم شب یلدا یا شب چله بلندترین شب سال در نیمکره شمالی است .این شب به زمان بین غروب آفتاب از ۳۰ آذر (آخرین روز پاییز ) تا طلوع آفتاب در اول ماه دی (نخستین روز زمستان ) اطلاق می‌شود. ایرانیان و بسیاری از دیگر اقوام شب یلدا را جشن می‌گیرند. ایرانیان نزدیک به چند هزار سال است که شب یلدا آخرین شب پاییز را که درازترین و تاریکترین شب در طول سال است تا سپیده دم بیدار می‌مانند واین شب را جشن می گیرند و به دیدو بازدید می روند. عزیزم این شب رو به شما و همه دوستان خوبمون و نی نی های گلشون  که به ما لطف دارند و بهمون  سر می زنند تبریک می گم .  ...
30 آذر 1390

4 روز دیگه . . .

سلام عزیزم شما امروز 40 هفته ات تموم شد و از فردا وارد 41 هفته می شی 4 روز دیگه گل پسلی میاد پیشمون  فرشته کوچولوی ناز از بقیه فرشته ها خداحافظی کن چون دیگه چیزی نمونده مامانی و بابایی خیلی دوستت دارن راستی گلم امشب ،شب یلداست و قراره من و بابایی و شما با هم بریم خونه مامان جونی و بابا جونی انشاالله سال دیگه شما هم هستی و سه تایی با هم می ریم  . تا بعد گل پسلی     ...
30 آذر 1390

5 روز دیگه . . .

سلام عزیزم روزها یکی پس از دیگری میاد و میره و من و بابایی برای دیدنت لحظه شماری می کنیم . مامانی خیلی استرس داره  این روزها کارم شده فکر کردن تا حالا اینقدر بیکار نشده بودم که بخوام اینجوری فکر کنم امروز خاله هاجیک و دایی سعید یه سر اومدن اینجا البته با کلی دردسر و اتفاقاتی که براشون تو راه افتاده بود دایی سعید اینجا می نویسم تا پسلی در آینده بخونه و یه کمی حواسشو جمع کنه حدود ساعت 6 عصر خاله هاجیک زنگ زد که می خوام یه سر کوچیک بیام پیشت منم گفتم بیا آجی جون مثل اینکه دایی سعید هم در همون لحظه تصمیم می گیرند که با خاله جونی بیان و به همین دلیل بدون توجه به اینکه ماشین بنزین داره یا نه راه میافتن میان حالا خدا رو ش...
29 آذر 1390

6روز دیگه . . .

سلام گل مامانی و بابایی 6 روز دیگه به روز تولدت باقی مونده  خاله جونی ها ودایی جونی ها همه بی صبرانه منتظر دیدن روی ماهت هستند . نانازی الان بابایی مشغول درس خوندن هست آخه عصر امتحان داره  من و تو برای اینکه مزاحمش نباشیم  اومدیم اینجا  گلم دیشب حال بابایی خیلی بد بود اما خداروشکر  سرماخوردگیش از دیشب تا حالا بهتر شده مواظب خودت باش عزیزم انشاالله این چند روز دیگه هم به خوبی طی می شه وصحیح و سالم میای پیشمون     ...
28 آذر 1390