خاطرات گل پسل قند عسل
سلام عزیز مامان
این روزها خیلی درگیر نگهداری شما هستم روزهای اول مامان جونی و خاله جونا پیشم بودن و مامانی
فرصت بیشتری برای نگهداری از شما و استراحت داشت اما بعد از اون تا بیام با شرایط جدید وفق پیدا بکنم
مثل اینکه خیلی طول کشیده نمی دونم مامانی شاید من سخت می گیرم روزهای
اول خیلی احساس ناراحتی و گناه می کردم که شیر مامانی سیرت نمی کنه و مامانی مجبوره بهت
شیرخشک بده گاهی تا 3 الی 4 ساعت مداوم بهت شیر می دادم اما در آخر شما بیقراری کردی و
هنوز گرسنه بودی نازشو برم که روزهای اول موقعی که گرسنه می شدی فقط نق نق می کردی
و مامانی زودی می اومد سراغت و بهت شیر می داد.
روزها خیلی سریع برای مامان و بابا می گذره و تو هر روز بزرگتر و بزرگتر می شی ببخش که دیر به دیر
میام برات می نویسم سعی می کنم تموم خاطراتت رو بنویسم البته نه اینجا اخه بعضی چیز ها رو
نمی شه اینجا نوشت گلمو داخل دفتر خاطرات الکترونیک برات می نویسم .امیدوارم وقتی بزرگ
شدی و خوندی خوشت بیاد نانازم من و بابایی عاشقونه دوستت داریم .
راستی از روز اول تا حالا خیلی پیشرفت کردی صدای من و بابایی رو که خوب تشخیص میدی
بغل بابایی آرومی و کلی با هم مردونه البته با نگاه حرف می زنید.اما وای اگر صدای مامانی رو بشنوی
می گردی دنبال صدا و پیدام می کنی و بعدش نق نق زدن شروع می شه مثل اینکه مامانی برات
مساوی با غذاست بعد از غذا خوردن آروغ گرفتنت برام یه معضل شده آخه به راحتی
نمی شه آروغت رو گرفت و اگر بزارمت با اولین آروغ بالا میاریموقعی که بیداری دوست داری حتما
مامانی رو ببینی و من برات آواز بخونم مامانی کلی پیشرفت کرده و یه پا شاعر شده البته تموم شعرهای
شاعران عزیز تحریف شده و با نام مبارک پارسا شروع می شه و با نام مبارکت به پایان می رسه
وقتی خوابت میاد هم باید برات لالایی بخونم البته اینم بگم گاهی هر چی لالایی بخونم نمی خوابی اما
گاهی سریع خوابت می بره . . . نانازی الان صدای نق نق کردنت میاد برم بهت برسم عزیزم