خاطرات گل پسل قند عسل
سلام عزیزم
این روزها همه تو حال و هوای عید و خونه تکونی هستند و سخت مشغول
فعالیت و مخصوصا خرید عید مامانی یک هفته قبل از اینکه دنیا بیای با کمک بابایی خونه تکونی کرده و
کار چندانی نمونده فقط یه تمیزکاری سطحی لازم داره که هفته آینده قراره انجام بدیم و
بعدش هم اگر مشکلی نیاد می ریم سفر وای گلم اولین سفر شماست و با اتوبوس امیدوارم
اذیتمون نکنی آخه فکر کنم یه 22 ساعتی طول می کشه .خب قضیه ماشین داستان داره که بابایی
خودش می دونه و اما اینکه هیچ یک از امکانات سفرراحت برامون مهیا نشد یعنی با وسایل نقلیه نظیر
هواپیما و قطار که راحت تره نمی شه سفر کرد چون مستقیم از گرگان به شیراز نداره و چون مامانی
اهل ماجراجویی با نی نی نیست تصمیم گرفت تموم سختی ها رو به جون بخره و با اتوبوس که مستقیم
هست بریم شیراز .
خب مامانی و بابایی عید رفته بودند شیراز و جهرم دیدن بابا و مامان (بابایی) و از اون موقع تا حالا به
علت بارداری مامان نتونسته بودیم سر بزنیم .و تقریبا تنها فرصتی هست که می شه بریم چون هم بابایی
درس می خونه و هم اینکه کارداره بعد از تعطیلات و هم اینکه تنها موقعیتی هست که مامان مرخصی
هست در ضمن بابایی و مامانی (بابا) خیلی دلشون می خواد تو رو ببینند به همین
جهت تصمیم بر این شد که امسال عید بریم البته تاریخ رفت و برگشتمون هنوز مشخص نشده اما
ظاهرا بابایی تصمیماتی داره که به نتیجه برسه اعلام می کنه مامانی حدس هایی می زنه که بابایی
می خواد زیاد بمونه به کسی نگی گلم . . . قرار هست سفرنامه نانازمو اگر مشکلی پیش نیاد روز
شمار بزارم اینجا تا برای همیشه برات به یادگار بمونه عزیزم . . .
راستی گلم بابایی و مامانی (مامان) شنبه از سفر حج برمی گردند هر دفعه که به مامانی و بابایی
زنگ می زنیم جویای حالت هستند راستی گلم مامانی می گفت روز اولی که رسیدند مکه خواب
دیدند من و تو در حال طواف خونه خدا بودیم تعبیرش رو نمی دونم چیه ولی امیدوارم خوب باشه خیلی
خوشحال شدم وقتی شنیدم .
و دیروز من و بابایی رفتیم خرید وای مامانی 3 ساعت تموم گشتیم اماطبق معمول هیچی نگرفتم آخه
هیچی مناسب پیدا نکردم و از همه مهمتر اینکه اوضاع بازار خرابه قیمت ها به جنس ها نمی خوره
نهایت با بابایی رفتیم و برای شما خرید کردیم انشاالله به سلامتی بپوشی عزیزکم
خبرجدید اینکه امروز عصر حول و هوش ساعت پنج دقیق نمی دونم مامانی در حالیکه تو بغلش بودی
داشت با خاله هاجیک تلفنی حرف می زد که ناگهان متوجه تکون خوردن زمین شد البته چه تکونی
یه لحظه احساس کردم یکی داره مبل رو حرکت میدهخاله جون همچنان حرف می زد که من بهش
گفتم زلزله و اونم متوجه شد تا اومدم به خودم بجنبم قطع شد یه لحظه مکث و دوباره شروع شد ایندفعه
پا شدم برم یه نقطه امن خونه که مجدد قطع شد اونقدر سریع اتفاق افتاد که نفهمیدم چی شد اومدم
سمت گوشی تلفن هنوز وصل بود و صدای خاله جون از اونور میومد که تلفن رو قطع نکردی هنوز اونجایی
وای ناناز مامان از اون موقع تا حالا خیلی نگرانتم دلم نمیاد بزارمت از خدا می خوام همیشه سلامت
این عکس یکی از لباس هایی هست که برات خریدم می خواستم ببینم اندازه ات هست یا نه بقیه رو
باید حجمشون کم کنم اگر اجازه بهم بدی برات می زارم گلم .