مهمونی خاله جونی ها
سلام ناناز مامان
امروز شما دو ماه و چهار روزت بود دیروز خاله جون مهری تماس گرفت و گفت قراره با خاله های دیگه
( همکارهای مامانی) بیاین دیدن من و شما خیلی خوشحال شدم چون تقریبا 3 ماه می شد
ندیده بودمشون و تازه بعضی از خاله جون ها رو هم بیشتر از 3 ماه ندیده بودم اون موقع شما تو دل مامانی
بودی . دلم خیلی براشون تنگ شده بود . قرار بود برای عصر بیاین شما هم که از صبح دل درد و دل پیچه
داشتی و فقط تو بغل آروم بودی و در غیر اینصورت نق نق می کردی خاله هاجیک زنگ زد و وقتی فهمید
مهمون داریم اومد کمک مامانی دستش درد نکنه خیلی کمک بزرگی بود .
خاله الهام جون و دخمل نازش سارا ،خاله مهری جون و گل پسلش عرفان ،خاله جون مشاور و خاله
مریم جون همکارای مامانی عصر اومدن و دو ساعتی بودن خیلی خوش گذشت عزیزم تو اولش بیدار
بودی و نق نق می کردی به خاطر دل دردت اما بعدش تا ساعت 9 شب خوابیدی البته فقط برای
شیرخوردن بیدار می شدی و دوباره لا لا خاله جونی ها زحمت کشیدن و شرمنده مون کردن
برات کادویی آورده بودند حتی همکارایی که نتونسته بودن بیان برات کادو فرستاده بودن و حسابی
شرمنده شدیم . انشاالله جبران کنیم.حول و هوش ساعت 8 خاله جونی ها رفتند و من و تو
تنها شدیم دلم خیلی گرفت مامانی کاش بیشتر میموندند. ساعت نه و نیم بابایی اومد و یه کمی
از حال و هوای دلتنگی بیرون اومدم آخه تو هم بیدار شده بودی و با بابایی بازی بازی می کردی
خیلی دوستت داریم عزیزم نازت رو برم وقتی من و بابایی بهت می گیم دوستت داریم برامون
لبخند میزنی حتی اگر خواب باشی چشماتو باز می کنی و این یعنی تموم دنیا رو به من و بابایی
دادی .