خاطرات گل پسل قند عسل
سلام عزیزم
نانازم شنبه بابایی و مامانی از سفر حج برگشتند و من ،تو و بابایی با خاله
جونی ها ودایی جونی هارفتیم فرودگاه استقبالشون این خبر دسته
اولی بود که برات داشتم خونه بابایی تا شب بیقرار بودی و نق نق می کردی
و بغل هیچ کس جز مامانی نمی رفتی آخه دل پیچه داشتی و یه کمی
آروم و باز شروع می شد . پسر گلم مامانی برات چند دست لباس سوغاتی
آورده بود که خیلی قشنگن این چند روز سر مامانی و بابایی شلوغ بود و
نتونستیم عکس بگیریم انشاالله در اولین فرصت اینکار رو انجام میدم . دیشب
هم بابا جونی ومامان جونی مهمونی داشتند قبل از اینکه بریم 10 دقیقه ای
گریه کردی آخرش نفهمیدم این گریه دردناکت علتش چی بود آخه حتی اگر دل
درد بشی هم اینجوری گریه نمی کنی عزیزم فقط وقتی می می بهت دادم
آروم شدی و خوابیدی و تا پایان مهمونی که ساعت 11شب بود شما لالابودی
و برای دومین بار آبروداری کردی و مامان سربلند و سر افراز بود ولی وای وای
از خونه مامان جونی که بر می گشتیم باز استارت گریه رو زدی تا خونه گریه
های دردناکی داشتی و مثل ابر بهار اشک می ریختی کم مونده بود منم باهات
گریه کنم خونه که رسیدیم باز می می خوردی و لالا تا ساعت 5 صبح
حالا یقین پیدا کردم که علت اصلی گریه هات بعد از دل درددرخواست می
می بوده خب امیدوارم اینطور باشه و هیچ مشکل دیگه ای نداشته باشی
عزیز دلم راستی یه خبر دیگه هم دارم و اون اینکه ما سفرمون به شیراز یک
هفته عقب افتاد آخه خاله جون بزرگه مامانی دیشب خبر دومادی پسرش رو
بهمون داد و هفته آینده قرار هست بریم عروسی انشاالله همه عروس و دوماد
ها خوشبخت بشن عزیزم انشاالله دومادی تو دیشب به همه اعلام کردم
پسل گلم رو منم زود دومادش می کنم همه کلی خندیدیم و می گفتند بزار از
آب و گل در بیاد بعدش اعلام کن خاله لیلی (مامان شماره 3 )تو هم می گفت
من نمیزارم خیلی دوستت داریم گلم