خاطرات گل پسل قند عسل
سلام ناناز مامان
پسل نازم همه این روزها مشغول خونه تکونی هستند اما من بیشتر مشغول
نگهداری از تو صبح تا شب کارم مراقبت از شماست جدیدا گریه کردن رو یاد
گرفتی و اگر یه کمی دیر به دادت برسم میزنی زیر گریه و چنان اشک میریزی که
اشک منم در میاری
برای خندیدن و آغو آغو گفتن وقت خاصی نمیشناسی و گاه نصفه شب هم که
بیدار میشی برامون از نا گفته ها میگی
قرار بود شنبه بریم مسافرت که کنسل شد و شنبه هفته آینده بعد از مراسم
عروسی پسر خاله فرشید میریم وای که چقدر زود بزرگ شد این پسر خاله
انگار همین دیروز بود که خبر تولدش رو شنیدیم وای وای این یعنی ما با
سرعت نور داریم پیر می شیم
پسل گلم حالا دیگه بابایی و مامانی رو بهتر از قبل می شناسی و وقتی دلت
می خواد بغلت کنیم کلی صداهای ناشناخته از خودت تولید می کنی و می
خندی و دست و پا میزنی تا بغلت کنیم و اگر دیرتر بیایم سراغت اشکت در
میاد .
به آویز موزیکال بالای تختت علاقه خاصی داری وقتی میزارمت روی تخت و
روشنش می کنم اگر در حال گریه باشی آروم میشی و با تعجب نگاهش
می کنی و دست و پا میزنی تا بگیریش و همزمان باهاش می خندی و از
خودت صدا تولید می کنی .
به توپ های جغجغه ای که مامان جونی (مامان ) سوغاتی برات خریده هم
علاقه داری اما اول باید بهت نشون بدم بعد صداشو در بیارم چون میترسی از
صداش فدات بشم هر روز بزرگتر و شیرین تر میشی خیلی دوستت داریم
گلم