محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات مامانی

خاطرات ناناز مامان

1392/8/6 22:35
754 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ‍‍گلم

خداروشکر از دیروز حالت بهتر شده و غذا هم می خوری امروز صبح که گذاشتمت مهد از مربیت منیره جون

در مورد نحوه غذا خوردنت کلی سوال پرسیدم که ایشون هم از غذا خوردنت راضی بود و می گفت چند روزی

هست که خوب غذاتو می خوری و از این بابت خیلی خوشحال شدم قلبظهر ساعت ۱۴:۳۰ من و بابایی

اومدیم دنبالت و با هم رفتیم خونه البته شما لالا بودی و بین راه بیدار شدی و کلی شاخه های درختان رو

رصد می کردی و پرنده ها و یا به زبون شما جو جو ها رو با دستت نشون می دادی عینکامروز مامانی

کلاس داشت و قرار بود خاله مانا مانا بیاد پیشت و تو از این بابت خیلی خوشحال بودی  روز هایی که

خاله جون میاد شما خواب و خوراک رو کنار میزاری و فقط و فقط با مانا مانا بازی می کنی و با هم شعر

می خونین و فیلم می بینین البته  امروز شما یه کمی خاله جون رو اذیت کرده بودی وقتی اومدم خونه

اومدی کنارم و ازم می می خواستی چشمات هم پر خواب بود برات  سوپ ریختم و ماشاالله کلی خوردی

بعدش هم خوابیدی دو ساعت بعد با ناراحتی از خواب بیدار شدی و اتاق به اتاق دنبال مانا مانا

می گشتی و می گفتی مانا مانا بد یولو شروع کردی گریه کردن گریهفدات بشم که زود وابسته

می شی قلب با خاله جون تماس گرفتم و نیم ساعتی با  مانا مانا و مامانی و دایی جون صحبت کردی

خدا رو شکر بابایی از راه رسید و دست از سر کچل خاله جون برداشتینیشخندزبانالان هم به همراه بابایی

رفتین پیاده روی و در پی گربه های کوچه نیشخندوقتی میای خونه ازت می پرسم کجا رفتی به ترتیب  بهم

می گی :

بییون بابایی -------------- با بابایی بیرون رفتم

پخ پخی  مامان ----------- یعنی گربه با مامانش بیرون بود

عمو ----------------------  یعنی عمو هایی هم رو‌یت شده اند

فدای اینجور حرف زدنت بشم این چکیده ای از خاطره امروزت بود گلم تقریبا  یک روز در میون این

داستان شما و خاله مانامانا تکرار می شه و هر روز بی قراریش رو می کنی گاهی اوقات صبح زود هم

که از خواب بیدار می شی دنبال مانا مانا می گردی نگرانگاهی از اینهمه وابستگی نگران می شم نگران

 به امید دیدار عشق مامان و بابا ما خیلی دوستت داریم قلبماچ

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مانا مانا
8 آبان 92 22:05
الهی قوربونش بره مانا ماناش ....


هر چقدر میخوای مانا مانا رو گاز بگیر و موهای مانا مانا رو بکش عینکشم از رو چشماش هی بردار.... اشکالی نداره آزادی !!!
بــــــــــــــــــــــــــــــــــــوس بوس بوس



مامان آریام
11 آبان 92 13:31
الهی قربون اون حرف زدنت بشم....واقعا جالبه


ممنون خاله جون
مامان رادین
21 آبان 92 14:46
ای جان.