بازار نامه مامانی و خاله الیک
سلام عزیزم
نانازم امروز وقت دکتر داشتم و مجدد برای مراقبت رفتم پیششون بابایی چون کار داشت نتونست بیاد به
همین دلیل من و خاله الیک با هم قرار گذاشتیم و رفتیم خوشبختانه امروز زیاد معطل نشدیم و سریع
نوبتمون شد وای خانم دکتر می گفت رشد نی نی گولوت خیلی خوبه و انشاالله صحیح و سالم دنیا میاد
یه سری آزمایش برای مامانی نوشت که قرار شد تا ماه آینده انجام بدم بعد از اون با خاله الیک رفتیم
بازار جات خالی گوگولیه من کلی لباس دیدم و مامانی طی یه عملیات 4 دست لباس برات خرید بعد
از اون مغازه اسباب فروشی رفتیم اما چون اسباب بازیهاش مناسب سن نانازم نبود چیزی نگرفتم اخه
برای خرید اونا خودت هم باید باشی که نظر بدی بعد از اون با اجازه بابایی رفتیم کتاب
فروشی و دوباره 10 جلد کتاب سری کتابهای تاتی کوچولوها رو برات گرفتم بابایی نشنوه نانازم چند
سری دیگه هم دیدم اما اونا رو گذاشتم دفعه بعد برات بگیرم الان تعداد کتابهای نی نی من دقیق
بخوام بگم شده 65 جلد که از اینا حول و هوش 30 تاشو برات خوندم البته بعضی ها رو دوبار خوندم
بازار نامه من و خاله الیک به اینجا ختم نشد مجدد مغازه رفتیم و کلی لباس دیدیم اما تقریبا داشت دیر
می شد و مامانی هم که خیلی خسته شده بود تصمیم گرفتیم بریم خونه مامان جون اینا وای نانازم
مامان جون و خاله جونای دیگه و حتی دایی سعید جون کلی لباس ها و کتاب هات رونگاه کردن و بهت
تبریک گفتن یه ساعت بعدش هم بابا جونی اومد دنبالمون و اومدیم خونه بابایی هم خیلی خوشحال
شد وقتی لباسات و کتابهات رو بهش نشون دادم و کلی قربون صدقه پسل گلش رفت تو هم هی
خودتو لوس کردی براش شیطون بلاحالا دیگه به صدای بابایی بیشتر از صدای مامانی واکنش نشون
می دی وروجکم با این حال مامانی دوستت داره