خاطرات گل پسل مامانی
سلام عزیز دلم
این چند روزی که غیبت داشتیم به دلیل سرما خوردگی گل پسلی و مامانی بود خداروشکر
من و تو خوب شدیم و دوران نقاهت میگذرونیم اما بابایی از امروز سرما خورده انشاالله
بابایی هم هر چه زودتر حالش خوب بشه امروز صبح مامانی تا ظهر کلاس داشت و خونه نبود
تو وبابایی تنها بودید و کلی با هم بازی بازی کردید تقریبا ظهر بود رسیدم خونه شما تازه از
خواب بیدار شده بودی و مشغول بازی بودی وقتی من یا بابایی بیرون باشیم و وارد خونه
بشیم خیلی گرم ازمون استقبال می کنی و باید بپری تو بغلمون البته بعضی از روزها هم
ناز می کنی میای جلو ولی باز خودتو عقب می کشی و گاهی هم خودتو میزنی به بی خیالی
خلاصه شیطون بلایی عصر با هم رفتیم بیرون جدیدا برای بیرون رفتن خیلی اذیت
می کنی مخصوصا لباس پوشیدن با اینکه عاشق بیرون رفتنی نمی دونم چرا اذیت
می کنی عزیزکم برات وقت آتلیه گرفته بودیم که به چندین علت هنوز موفق نشدیم
ببریمت انشاالله حالت بهتر که شد با هم بریم الان با بابایی مشغول بازی هستی علاقه
خیلی زیادی باه بازی کردن با بابایی داری و وقتی خونه هست من رو به کل فراموش می کنی
فقط گرسنه که میشی میای سراغم
عزیزکم عکس هات رو ریختم رو لپ تاپ خاله جون الی ،خاله جون هم برای امتحاناتش
دانشگاه رفته انشاالله هفته آینده میاد و عکس های خوشکلت رو میزارم برات عکس شما
و کیاناز جون که دو تایی تو مسابقه فینگیلی ها شرکت کرده بودید رو میزارم براتون کلی
عکس گرفته بودم اما نمی دونم چرا تو گوشیم نیست ناناز مامان تو مسابقه فینگیلی ها
مقام اولی گرفت .
تو این عکس 10 ماهه هستی و راه نمی رفتی تو بغل مربیت بودی مربی مهدت رو خیلی
دوست داری گلم