روزانه های محمدپارسا
سلام عزیزم
خداروشکر حالت کمی بهتر شده و به عبارتی می تونی اندکی غذا تناول
کنی . این 3 روز که مامانی و بابایی پیشت بودند خیلی خوشحالی مخصوصا
اینکه دو روزش رو پیش خاله جون مانا مانا بودی .
خب از پیشرفت هات بگم مفاهیم رو خیلی خوب می فهمی و مخصوصا
رفتارهای بابایی رو خیلی تقلید می کنی و در تلفظ کلمات نسبت به قبل
خیلی بهتر شدی.
از برکت وجود نازنینت شدیدا نیاز به خونه تکونی دارم مخصوصا اتاقت تصمیم
گرفتم همه اسباب بازیهات رو جمع کنم چون تموم سرگرمیت شده اسباب
کشی از اتاقت به هال و پذیرایی و وقتی من جمع می کنم کلی گریه می
کنی و باز میری میاری و تموم لذتش تو آوردنشون هست .جدیدا از کارتون
باب اسفنجی خوشت اومده مخصوصا زمانی که فهمیدی شخصیت هاشو
داری برات که میزارم میری باب اسفنجی و پاتریک و البته پیشی پیشی
رو میاری .صندلی خودت رو میزاری کنار مبل، اونارو مینشونی روی صندلی
،خودت هم رو مبل و سه تایی نگاه می کنین هرازچندگاهی مامانی رو هم
صدا می کنی و شرح ماوقع میدی که چنین شد و چنان.
چند شب پیش موقع شام شما مشغول نگاه کردن کارتون بودی صدات زدیم
که بیایی شام بخوری با کمی مکث و تاخیر اومدی هرازچندگاهی پا
میشدی می رفتی پشت لپ تاپ و میومدی تا اینکه متوجه شدیم پاتریک و
پیشی پیشی رونشوندی رو صندلی و چسبوندی به میز که باب اسفنجی
نگاه کنند و خودت هم تو این مدت که پا میشدی بهشون سر میزدی و یه
چیزایی بهشون می گفتی و میومدی درست مثل زمانی که من و بابایی
میایم پیشت و تو در حال نگاه کردن فیلم هستی .
خب گلم برنامه نقاشی در حمومت به صورت یک روز در میون برگزار می شه
و هر روز پشت در حموم میری و میگی بریم پیشی پیشی و جوجو
بکشیم . از این کار خیلی لذت می بری چون آخرش به آب بازی ختم
می شه . من و بابایی عاشقونه دوستت داریم انشاالله همیشه سلامت باشی .