محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

خاطرات مامانی

روزانه های محمدپارسا

1392/8/27 19:48
506 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام عزیز دلم

امروز صبح مثل یه پسر خوب از خواب بیدار شدی یه کمی نق نق کردی

که با خوردن شیر موز صبحگاهیت برطرف شد ماچلباس هات رو سریع پوشیدی

و راهی مهد کودک شدیم دیروز که خواب بودی و متوجه نشدی اماامروز بیدار

بودی و مامانی انتظار اینو داشت که گریه کنی اما خداروشکر مربی خودت

منیره جون چنان با روی باز باهات برخورد کرد که با خوشحالی رفتی بغلش

و کلا یادت رفت مامان و بابایی هم هستند آخبعدازظهر هم وقتی دیدی

من و بابایی دو نفری پشت در مهد وایستادیم خوشحال و خندون اومدی

پیشمون ماچدلمون خیلی برات تنگ میشه عزیزمقلبماچ

الان که برات می نویسم شما لالا هستی امروز مربیت گفت تو مهد خوابیدی

اما مثل اینکه خیلی خسته ای قبل از خوابیدنت خیلی گریه کردی الهی فدات

بشم می می می خواستی مثلا در ترک به سر می بری ناراحتآخرش تسلیم

شدم و دوباره بهت می می دادم و تو لالاکردی نسبت به قبل خیلی کم شده

و موقعی که می خوای بخوابی شاید برای پنج دقیقه بخوری والبته بیشتر

شیشه می خوری حاوی شیر موز و شیر عسل niniweblog.comنمی دونم همین

یه کم روچطور ازت بگیرم که اذیت نشی ناراحتخیلی سخته ! دلم نمیاد اشک

ریختنت رو  ببینم گریه

و حالا کمی از با تو بودن بنویسم :

می گم پارسا مثلابیا لباستو بپوش  می گی : ن ن خوام(نمیخوام)

اگر من و بابایی اذیتت کنیم  اخم می کنی و می گی : ن ن خون(نکن)

چند شب هست بدو بدو میای خودتو میندازی تو بغلم و می گی بابایی اومد

و اون قلب کوچیکت به شدت می زنه حالا بابایی روحش خبر نداره که باید

بیاد دنبالت و من صدا می زنم بابایی چرا میایی دنبال پارسا چرا می خوای

بخوریش و بابایی تازه یادش میاد که باید بیاد دنبالت  و بخوره تو رو عزیزم خیلی

از این کار لذت می بری و صدای خنده ات می ره آسمونقلب

 

از شعر گنجشکک اشی مشی فقط اشی رو تکرار می کنی

یه کمی تنبلی می کنی تو حرف زدن البته وقتی بخوای خودت حرف بزنی

کسی جلودارت نیست ولی نیاز به یک مترجم داری .نیشخندبعضی حرفاتو منم

نمی فهممیولفکر می کنم تموم قسمت های بره ناقلا رو حفظی آخه موقع

خواب میگم پارسا بیا برات قصه بگم ازم می خوای برله (بره ناقلا) رو بگم و

من که یه قسمتیش رو شروع می کنم شخصیت های آن قسمت و اتفاقات

رو برام جلو جلو می گیاز خود راضی مثلا خروس قولی قولی و . . .

عزیز دلم از اینکه مامان خوبی برات نیستم معذرت می خوام من و بابایی

خیلی دوستت داریم امیدوارم همیشه لبت پر خنده باشه .

niniweblog.com

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

مامان طلا
28 آبان 92 16:06
مامان پریسا
28 آبان 92 17:46
اخی عزیزم. پس پارسا جون میره مهد کودک. از حالا مهد کودکی شد. ایشالله زود برسه به دانشگاه
مامان پریسا
28 آبان 92 18:24
اشکال نداره گلم. در عوضش از حالا با سواد و اقا میشه.
مانا مانا
28 آبان 92 21:33
خاطرات فرمانده پاتریک چی شد ؟؟ منتظریم
مامان الیار
29 آبان 92 0:52
سلام خیلی وبلاگ خوشگلی دارید ما با اجازتون لینکتون کردیم اگر شما هم خواستید خوشحال میشیم نام ما تو لینک دوستان شما باشه
مامان امین رضا
29 آبان 92 8:50
سلام انشاالله خدابرات حفظش کنه وهمیشه درکنارهم شادباشین
مامان محمد پارسا
پاسخ
ممنون عزیزم به ما سر زدید
mozhdemozhde
29 آبان 92 17:59
akhey
سمیرا
29 آبان 92 20:14
مامان به این ماهی و خوبی ماشالله کی گفته خیلیم مامان ماهی هستی آخ عزیزم فدای شیرین زبونیات عزیزه دلم حالا آنیسا عاشق باب اسفنجیه بهش میگه بابنجی
مامان محمد پارسا
پاسخ
قربون دخملی برم این روزا همه بچه ها عاشق شخصیت های کارتونی هستند
مامان روان شناس
29 آبان 92 21:50
عزیزمی
مامان محمد پارسا
پاسخ
ممنون عزیزم
خاله جون
30 آبان 92 2:47
مامان رادین
30 آبان 92 23:28
نازی گلم مامانی حالا زود برا ترک که بزار دو سالشو بخوره اونوقت خودش عاقل میشه و ترک میکنه
مامان محمد پارسا
پاسخ
همینجورم میشه فعلا که شدیدا واسه 5 دقیقه اش پافشاری می کنه
khalejoon mo
3 آذر 92 18:08