روزانه های محمدپارسا
سلام عزیز دلم
امروز صبح مثل یه پسر خوب از خواب بیدار شدی یه کمی نق نق کردی
که با خوردن شیر موز صبحگاهیت برطرف شد لباس هات رو سریع پوشیدی
و راهی مهد کودک شدیم دیروز که خواب بودی و متوجه نشدی اماامروز بیدار
بودی و مامانی انتظار اینو داشت که گریه کنی اما خداروشکر مربی خودت
منیره جون چنان با روی باز باهات برخورد کرد که با خوشحالی رفتی بغلش
و کلا یادت رفت مامان و بابایی هم هستند بعدازظهر هم وقتی دیدی
من و بابایی دو نفری پشت در مهد وایستادیم خوشحال و خندون اومدی
پیشمون دلمون خیلی برات تنگ میشه عزیزم
الان که برات می نویسم شما لالا هستی امروز مربیت گفت تو مهد خوابیدی
اما مثل اینکه خیلی خسته ای قبل از خوابیدنت خیلی گریه کردی الهی فدات
بشم می می می خواستی مثلا در ترک به سر می بری آخرش تسلیم
شدم و دوباره بهت می می دادم و تو لالاکردی نسبت به قبل خیلی کم شده
و موقعی که می خوای بخوابی شاید برای پنج دقیقه بخوری والبته بیشتر
شیشه می خوری حاوی شیر موز و شیر عسل نمی دونم همین
یه کم روچطور ازت بگیرم که اذیت نشی خیلی سخته ! دلم نمیاد اشک
ریختنت رو ببینم
و حالا کمی از با تو بودن بنویسم :
می گم پارسا مثلابیا لباستو بپوش می گی : ن ن خوام(نمیخوام)
اگر من و بابایی اذیتت کنیم اخم می کنی و می گی : ن ن خون(نکن)
چند شب هست بدو بدو میای خودتو میندازی تو بغلم و می گی بابایی اومد
و اون قلب کوچیکت به شدت می زنه حالا بابایی روحش خبر نداره که باید
بیاد دنبالت و من صدا می زنم بابایی چرا میایی دنبال پارسا چرا می خوای
بخوریش و بابایی تازه یادش میاد که باید بیاد دنبالت و بخوره تو رو عزیزم خیلی
از این کار لذت می بری و صدای خنده ات می ره آسمون
از شعر گنجشکک اشی مشی فقط اشی رو تکرار می کنی
یه کمی تنبلی می کنی تو حرف زدن البته وقتی بخوای خودت حرف بزنی
کسی جلودارت نیست ولی نیاز به یک مترجم داری .بعضی حرفاتو منم
نمی فهممفکر می کنم تموم قسمت های بره ناقلا رو حفظی آخه موقع
خواب میگم پارسا بیا برات قصه بگم ازم می خوای برله (بره ناقلا) رو بگم و
من که یه قسمتیش رو شروع می کنم شخصیت های آن قسمت و اتفاقات
رو برام جلو جلو می گی مثلا خروس قولی قولی و . . .
عزیز دلم از اینکه مامان خوبی برات نیستم معذرت می خوام من و بابایی
خیلی دوستت داریم امیدوارم همیشه لبت پر خنده باشه .