محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

خاطرات مامانی

آخرین دیدار خاله جون مشاور

سلام عزیزم امروز برای آخرین بار خاله جون مشاور اومد محل کارمون وقتی دیدمش خیلی خوشحال شدم چند ساعتی بود و کارهای عقب مونده اش رو انجام داد چه با معرفت و بعد از گرفتن چند عکس یادگاری خداحافظی کرد و رفت من و تو برای سلامتی و موفقیتش کلی دعا کردیم انشاالله همیشه سربلند باشه بعد از اون هم کلی دلمون گرفته بود امروز حال مامانی زیاد خوب نبود این ماههای آخری داره اذیت می شه اوایل می شد تحمل کرد ولی حالا نمی تونم خیلی برام سخت شده انشاالله این روزهای آخر هم به خوبی و خوشی بگذره خاله جون ها (همکارا)تو محل کار خیلی بهم لطف دارن عزیزم وهمین جا ازشون تشکر می کنیم از طرف قند عسل هم تشکر کردم دوستت داریم عزیزم   ...
4 آبان 1390

خداحافظی خاله جون مشاور

سلام عزیزم امروز بعد از 3 روز استراحت رفتم محل کارم با وجود اینکه سختم هست ولی تحمل می کنم و تا جایی که بتونم می رم یه خبر خوب که خانم دکتر بهمون داد این بود که خاله جون مشاور ابلاغش اومده و استخدامیش قطعی شده و امروز مرخصی هست و رفته کارای استخدامیش رو انجام بده از شنیدن این خبر خیلی خوشحال شدم اما چیزی که خیلی ناراحتمون کرد این بود که خاله جون از پیشمون میره و دیگه ما تنها می شیم البته یه خاله جون دیگه جاشون میاد اما دلم خیلی از این بابت گرفته خداحافظی همیشه برام سخت هست  اما زندگی همینه هر سلامی یه خداحافظی داره خاله جون امیدوارم هر جا هستی سلامت و موفق باشی دل من و نی نی خیلی برات تنگ می شه   ...
1 آبان 1390

آخرین سونوگرافی نی نی

سلام نانازم امروز مرخصی  بودم آخه قرار بود سونوگرافی برم بابایی چون  باید می رفت دانشگاه و بعدش هم محل کارش نتونست باهامون بیاد من هم زنگ زدم به خاله الیک که بیاد  نقشه کشیده بودیم با هم بریم تو بازار بچرخیم  خاله جون هم خودشو  زودی رسوند خونه ما و بعد از خوردن صبحونه من و خاله الیک راه  افتادیم به سمت مرکز سونوگرافی نازی امروز هوا بارونی بود و تموم نقشه هامون نقش بر آب شد مرکز سونوگرافی نزدیک به 3 ساعت معطل شدیم  اما وقتی اقای دکتر گفت یه پسل ناز و سالم و تپلی دارم و همه چیزش نرمال هست خیلی خوشحال شدیم قند عسلم سونوگرافی سن شما رو 29 هفته و  3 روز زد که تقریبا 2 هف...
28 مهر 1390

31 هفتگی نی نی

سلام عزیزم امروز آخرین روز هفته 31 شماست و از فردا وارد هفته 32 خواهی شد خیلی زود روزها دارن میان و میرن و به لحظه دیدار نزدیکتر می شیم وای وای از فضولی ها و ورجه وورجه هات که نگو  صبح تا شب در حال کاوش و تفریح تو دل مامانی هستی نمی دونم این یه وجب جا مگه چقدر جای دیدنی داره که هنوز که هنوزه کشفش نکردی نازشو برم  از حالا اینقدر شیطونی دنیا بیای می خوای چیکار کنی وروجکم الان هم که دارم می نویسم در حال اسباب کشی به یه گوشه دیگه از دل مامانی هستی گاهی اونقدر حرکاتت سریع هست که من صدام در میاد  آخه هم دردم میاد و هم اینکه می ترسم و با اجازت جیغ می زنم بابایی هم همیشه طرف پسلش هست می گه اینجوری می کنی پسلم می ترسه...
27 مهر 1390

مهمونی خونه همکار مامانی

سلام عزیزم امروز من و شما قرار بود بریم مهمونی خونه خاله مریم جون همکار مامانی قرار بود خاله مهری و پسرش عرفان و خاله الهام جون و سارا جون دخترشون هم بیان از صبح برنامه ریزی کردیم تا عصر با هم بریم عصری خاله مهری جون زنگ زد و اومدن دنبالمون و ما با هم رفتیم خیلی خوش گذشت گلم جات خالی سارا جون و عرفان جون کلی هنر نمایی کردن  جات خالی اگر تو هم بودی  مطمئنا کلی هم شما هنر نمایی می کردی دو ساعتی اونجا بودیم و بعد از اون بابایی اومد دنبالمون و با هم رفتیم خونه مامان جون اونجا هم کیمیا جون با بابایی ایش اومده بود و کیمیا جون طبق معمول در حال نقاشی کشیدن بود آخه کیمیا جون خیلی دوست داره نقاشی بکشه مخصوصا وقتی میاد پیش ...
22 مهر 1390

29 هفتگی نی نی

سلام نانازم امروز 29 هفته شما تموم شد و وارد هفته 30 شدی نازشو برم که داری بزرگ می شی وای وای از شیطونی هات که نگو خودتو جمع می کنی و تا دلت می خواد به دل مامانی فشار وارد می کنی و با پاها و دست های کوچولوت به دل مامانی ضربه می زنی  نانازم می دونی بزرگ شدی و دل مامان دیگه برات کوچیکه راستی امروز مامانی برای مراقبت رفت پیش خانم دکتر و ایشون از روند رشد شما ابراز رضایت کرد و گفت مامانی و نی نی هیچ مشکلی ندارن و مامانی فقط باید یه کمی بیشتر استراحت بکنه    خیلی دوستت داریم وروجکم       ...
20 مهر 1390

30 هفتگی نی نی

سلام گلم خوبی ؟ هفته 30 هم به خوبی تموم شد  اندازه شما كمي بيشتر از 39.3 سانتي متر شده است و وزنت حدود 1350 گرم مي باشد. خیلی دوست دارم بدونم شکل کی هستی نانازم من یا بابایی ؟ امیدوارم صحیح و سلامت دنیا بیای عزیزم ...
20 مهر 1390

دردو دل با پسل قند عسل

سلام عزیزم این روزا مامانی خیلی خسته می شه وروجک مامان هم  داره بزرگ و بزرگ تر می شه و مامانی هم هر روز  که می گذره سخت تر می شه براش اما همه این سختی ها رو تحمل می کنم تا ناناز من قوی قوی بشه و با سلامت کامل دنیا بیاد بابایی هم این روزا تمام تلاشش رو می کنه که به من و تو سخت نگذره مامانی هر روز ساعت 6:30 از خونه حرکت می کنه بره سر کار ساعت 8 تقریبا می رسه و عصر ها هم ساعت کار مامانی تا 4 بعد از ظهر است که تا برسه خونه می شه 5 گاهی هم می شه 5:30 تو هم در طول این مدت یه پسل ناز هستی گاهی شیطونی می کنی اما اکثرا آرومی تموم نگرانی مامانی از این هست که بعد از دنیا اومدنت این مدت رو باید تنها بمونی امیدوارم تا اون زما...
16 مهر 1390

یه پسمل ناز و شیطون بلا

  سلام عزیزم ظی این هفته احساس می کنم پسمل مامان بزرگتر شده وای وای خیلی هم شیطون شده مامانی  حرکت دست ها و پاهاش رو خیلی خوب احساس می کنه و گاهی هم باهات بازی بازی می کنه حرفای مامانی رو هم احساس می کنم خوب درک می کنی فداش بشم که از حالا بازیگوش و شیطونه خاله الی و خاله الیک به آرزوشون می رسن اگه شیطون  باشی آخه همیشه دعا می کنن یه پسمل شیطون خدا به مامانی بده که من نتونم کنترلش کنم البته می دونم تو اینجوری نیستی گلم وای وای مامانی این چند روز گذشته بدجوری سرما خورده بود و نیاز به استراحت داشت و فقط ساعاتی که خونه بود استراحت می کرد خدا رو شکر الان حال مامانی بهتره و یه جورایی دوران نقاهت رو...
12 مهر 1390