محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات مامانی

اندر احوالات پارسا کوچولو 2

سلام گل پسرم فدات بشم از دیشب حالت خوب نبود  برات دارو شروع کردم  شب تا صبح نق نق کردی و اگر من و بابایی به دادت نمی رسیدیم گریه می کردی گلوت خیلی ملتهب بود  احتمالا گلودرد داشتی بمیرم برات صبح به نظر بهتر میومدی به همین جهت بردیمت مهد روزهایی که می برمت و شما درب سبز رنگ و بنر های روی در مهدت رو می بینی می زنی زیر گریه که نمیرم دلم برات کباب می شه و قصد می کنم که دیگه سر کار نرم  و بشینم  تو خونه ازت مواظبت کنم اما چند روز که نمی بریمت و دلت برای اونجا تنگ میشه روز بعدش با لب خندون میری بغل مربی هات خداروشکر مربی خودت رو خیلی  د...
16 دی 1391

اندر احوالات پارسا کوچولو

سلام  پسر گلم الان که دارم برات می نویسم تو خواب ناز هستی  بابایی هم رفته بیرون و قرار شد زود بیاد  و بریم بیرون پیاده روی البته شما  علایم سرماخوردگی داشتی از صبح عطسه و آبریزش بینی الان هم داروخوردی لالاکردی اگر حالت بهتر بشه و هوا هم خوب باشه میریم . عاشق ماشین سواری و پیاده روی هستی البته ما پیاده و شما سواره  اینم عکسش   این عکس مربوط به اواسط پاییز هستش که هوا نسبت به الان بهتر بود و بابایی شما رو یک ساعت زودتر یعنی ساعت 14 از مهدکودک می گرفت و تا زمانی که مامانی  برسه خونه تو خیابون می رفتین کالسکه سواری ...
15 دی 1391

تولدت مبارک پسر گلم

سلام عزیز دل مامان و بابا بالاخره مامانی تونست تا تولدت خودش رو برسونه تو این مدت خاطرات تلخ و شیرین زیادی در کنار هم داشتیم سعی می کنم خلاصه ای از این خاطرات رو برات به یادگار بزارم گلم  از همه دوستان گلم که به یادمون بودن تشکر می کنم و ببخشید که دیر به دیر  بهتون سر می زدم این پست رو بسنده می کنم به تبریک تولد گل پسلی یک هفته ای می شه مامان  برات شمارش معکوس داره عزیزم اونقدر حرف برای نوشتن دارم که گیج شدم و نمی دونم از کجا برات بنویسم   فردا می خواستیم برات جشن تولد بگیریم اما متاسفانه مامانی نمی تونه مرخصی بگیره و شما هم مراقبت داری و ...
2 دی 1391

خاطرات گل پسل قند عسل

سلام عزیز دلم مدتی بود که فرصت نمی شد بیام برات بنویسم  شرایطش هم جور نبود . . . تو این مدت از مسافرت گرفته تا اسباب کشی و سر کار رفتن مامان و انتقالی مامان وای وای کلی اتفاقات خوب و بد که متاسفانه وقت نکردم بیام و برات بنویسم اما قول می دم  دیگه اینقدر وقفه نیوفته تو نوشتن مامانی  و همه چیز رو برات به ثبت برسونم تا به یادگار بمونه . . . الان محل کار بابایی هستم  و نمی تونم عکس زیادی برات بزارم فقط یه دونه هست که عکس جشن دندونی ناناز هست .         ...
9 شهريور 1391

به زودی بر می گردیم

  سلام به همه دوستان عزیز   ممنون که به یاد من و پسلی هستید این مدت یه سری اتفاقات برامون افتاده که دسترسی به اینترنت نداریم انشاالله در اولین فرصت  برمی گردیم با کلی خبر از گل پسلی خیلی دوستون داریم .   ...
16 تير 1391

پایان سفر و بازگشت به خونه

سلام عزیز دلم در مسافرت به علت پایین بودن سرعت اینترنت نتونستم مطلب برات بنویسم سعی می کردم روزانه به اینجا سر بزنم اما متاسفانه نمی تونستم مثل قبل به دوستای عزیزمون سر بزنم کلی نقشه داشتم برات تو سال جدید اما هیچکدوم به عملیت نرسید . خب مامانی بالاخره بابایی و مامانی (بابا) رضایت دادند که ما برگردیم بابایی هم پروژه اش رو نصفه و نیمه رها کرد و ما برگشتیم . در تاریخ 8 اردیبهشت به همراه عمه جون و مامان جونی بابا رفتیم شیراز دو روز خونه عمو جون بودیم متاسفانه نتونستیم جاهای دیدنی شیراز رو بگردیم و روز شنبه 9 اردیبهشت عصر به سمت خونه حرکت کردیم .   ...
11 ارديبهشت 1391