محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

خاطرات مامانی

خاطرات گل پسل قند عسل

  سلام عزیزم این روزها همه تو حال و هوای عید و خونه تکونی هستند و سخت مشغول  فعالیت و مخصوصا خرید عید مامانی یک هفته قبل از اینکه دنیا بیای با کمک بابایی خونه تکونی کرده و کار چندانی نمونده فقط یه تمیزکاری سطحی لازم داره که هفته آینده قراره انجام بدیم و  بعدش هم اگر مشکلی نیاد می ریم سفر وای گلم اولین سفر شماست و با اتوبوس امیدوارم اذیتمون نکنی آخه فکر کنم یه 22 ساعتی طول می کشه .خب قضیه ماشین داستان داره که بابایی خودش می دونه و اما اینکه هیچ یک از امکانات سفرراحت برامون مهیا نشد یعنی با  وسایل نقلیه نظیر  هواپیما و قطار که راحت تره نمی شه سفر کرد چون مستقیم از گرگان به شیراز نداره و چون ...
10 اسفند 1390

مهمونی خاله جونی ها

سلام ناناز مامان امروز شما دو ماه و چهار روزت بود دیروز خاله جون مهری تماس گرفت و گفت قراره با خاله های دیگه ( همکارهای مامانی) بیاین دیدن من و شما خیلی خوشحال شدم چون تقریبا 3 ماه می شد ندیده بودمشون و تازه بعضی از خاله جون ها رو هم بیشتر از 3 ماه ندیده بودم اون موقع شما تو دل مامانی بودی . دلم خیلی براشون تنگ شده بود . قرار بود برای عصر بیاین شما هم که از صبح دل درد و دل پیچه داشتی و فقط تو بغل آروم بودی  و در غیر اینصورت نق نق می کردی خاله هاجیک زنگ زد و وقتی فهمید مهمون داریم اومد کمک مامانی دستش درد نکنه خیلی کمک بزرگی بود . خاله الهام جون و دخمل نازش سارا ،خاله مهری جون و گل پسلش عرفان ،خاله جون مشاور...
7 اسفند 1390

محمد پارسا در طول 24 ساعت قسمت دوم

سلام نانازی مامان ادامه داستان خب کجا بوديم  بعد از اين همه توصيفات تازه مي رسيم به 12 شب شب هاي اول تلاشمون اين بود که هر طور شده بخوابونيمت و از هر وسيله اي براي خوابوندنت استفاده مي کرديم اما زهي خيال باطل خواب کجا بود از عوض کردن پوشک و شير دادنت شروع مي شد و مي رفتيم سروقت ترانه هاي  دلخواه تو که بعضي هاش رو خيلي دوست داري و هر وقت برات ميزاريم سکوت مي کني و خوب  گوش ميدي و نهايت خوابت ميبره البته تو بغل ماماني . اما متاسفانه  گاهي جواب نميده بعد از اين ميريم  سراغ پياده روي شبانه که زحمتش رو بابايي مي کشه چون ماماني ديگه خسته شده و سرگيجه و حالت تهوع مي گيره بهترين روش هم اين ب...
26 بهمن 1390

محمد پارسا در طول 24 ساعت

سلام ناناز مامان چند روزی میشه که تو پسل فوق العاده خوبی شدی آخه خوب بودی گلم شب ها معمولا ساعت 9 الی پاسی از شب بیداری اگر بخوابی بیشتر یه چرت کوچولو هست که نهایت نیم ساعت طول بکشه  و در طول این مدت در بغل مامانی تشریف داری و هیچ کس حق نداره به مامانی نزدیک و یا کلمه ای حرف بزنه  چون ناراحت میشی و اعتراضت رو با غر غر کردن نشون میدی مخصوصا اینکه در حال  شیر خوردن باشی اگر هم شیر نخوری در حال بازی با مامانی هستی بیچاره مامانی حق نداره حتی نگاهش رو از تو برداره چون باز اعتراضاتت شروع میشه .اگر مامانی بخواد کاری انجام بده  از بابایی کمک میگیره که خدا رو شکر از دیشب میونه ات با بابایی یه کمی ...
24 بهمن 1390

خاطرات گل پسل قند عسل

سلام ناناز مامان لحظات با تو بودن برای من و بابایی خیلی شیرین و دوست داشتنی هست خیلی دلم می خواد لحظه لحظه این روزها رو برات بنویسم و به تصویر بکشم اما افسوس که وقت این مجال رو به ما نمی ده .  امروز صبح جمعه 21 بهمن هست و شما 49 روزه هستی بعد از یک هفته قرار هست بریم خونه مامان  و بابا جونی  زنگ زدم مامان جونی تازه از کلاس اومده بودآخه مامان و بابا جونی قراره  اوایل اسفند برن  سفر حج انشاالله زیارتشون قبول باشه . حدود ساعت 3 بالاخره موفق به رفتن شدیم آخه تا تو رو  آماده کنم کلی طول می کشه . تا آخر شب اونجا بودیم خاله جونی ها و دایی جونی ها خیلی باهات بازی کردند و تو حتی یه لبخند هم نزدی کلی ژست ...
21 بهمن 1390

خاطرات گل پسل قند عسل

سلام نانازم این چند روز نمی دونم چطور گذشت تموم وقتم رو این روزها با تو می گذرونم و تموم فکرم اینه که می تونم بعد از شش ماه مرخصی برگردم سر کار یا نه ؟ نانازی هر چه می گذره وابستگی من و تو به هم بیشتر و بیشتر می شه مخصوصا تو که اصلا آروم و قرار نداری طی هفته ای که گذشت خیلی به من وابسته شدی طوری که بغل بابایی میری اما تموم حواست به من هست و با نگاهت منو دنبال می کنی . وقتی خوابت میاد قبلا تو گهواره ات می خوابیدی اما الان باید بغلت کنم و یا اگر نه کنارت بشینم و برات لالایی بخونم به صدای عروسک موزیکالت هم عادت کردی مثلا امروز تا زمانی که موزیک پخش می کرد خوابت می برد صداش قطع می شد چشماتو باز می کردی تازه با آهنگش منم باید برات...
18 بهمن 1390

محمد پارسا چهل روزه می شود

سلام عزیز دل مامان امروز چهل روز می شه با هم هستیم خیلی خیلی خوشحالم که خدا تو رو بهمون داده ناناز من پیشرفت های زیادی تو این مدت کرده که یک روز سر فرصت برات می نویسم عزیزم الان داری بیقراری می کنی و باید بیام سراغت امروز مامان جونی و خاله هاجیک اومدن پیشمون و خاله هاجیک پیشمون موند .فعلا تا همین جا کافیه گلم .     ...
12 بهمن 1390