محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

خاطرات مامانی

روز شمار هفته سوم و چهارم تولد گل پسل قند عسل

سلام عزیزم هفته قبل مامانی وقت نکرد روزشمار برات بزاره اینجا البته این روزها مامانی با شما خونه است و با هم روزگار سپری می کنیم و اکثر روزها شبیه به هم هست نازشو برم که از وقت اومدی مامان گذر زمان رو حس نمی کنه انگار همین دیروز بود که مامانی و بابایی انتظار اومدنت رو می کشیدند. از هفته قبل شروع می کنم و برات می نویسم عزیزم ممکنه این پست طولانی بشه اما می نویسم تا برات به یادگار بمونه خیلی خیلی دوستت داریم عزیز دل مامان 17/10/90 امروز 15 روزه شدی و من و بابایی برای مراقبت مجدد بردیمت متخصص اطفال ،پیش استاد مامانی رفتیم مطب خیلی شلوغ بود و همه نی نی ها مریض بودن هوای مطب سنگین بود و بابایی برای اینکه مریض نشی شما رو برد بی...
29 دی 1390

خاطرات گل پسل قند عسل

سلام عزیز مامان این روزها خیلی درگیر نگهداری شما هستم روزهای اول مامان جونی و خاله جونا پیشم بودن و مامانی فرصت بیشتری برای نگهداری از شما و استراحت داشت اما بعد از اون تا بیام با شرایط جدید وفق پیدا بکنم مثل اینکه خیلی طول کشیده نمی دونم مامانی شاید من سخت می گیرم  روزهای  اول خیلی احساس ناراحتی و گناه می کردم که شیر مامانی سیرت نمی کنه و مامانی مجبوره بهت شیرخشک بده گاهی تا 3 الی 4 ساعت مداوم بهت شیر می دادم اما در آخر شما بیقراری کردی و هنوز گرسنه بودی نازشو برم که روزهای اول موقعی که گرسنه می شدی فقط نق نق می کردی و مامانی زودی می اومد سراغت و بهت شیر می داد. روزها خیلی سریع برای مامان و بابا می گذره و ت...
26 دی 1390

خاطرات زایمان

سلام عزیزم امروز می خوام  خاطره دنیا اومدنت رو بنویسم وای چه روز های پر استرسی رو گذروندم یک ماه آخر بارداری برای مامانی خیلی استرس زا بود  هم از زایمان استرس داشتم و هم از اینکه نانازم سالم و سلامت دنیا میاد یا نه ؟؟ تو این مدت بابایی رو حسابی کلافه کرده بودم و دل و دماغ هیچ کاری رو نداشتم و جایی هم نمی رفتم تازه از محل کار هم بهم زنگ می زدن و هر روز یه استرسی هم انها بهم وارد می کردن و یه روز می گفتند بهت مرخصی می دیم یه روز می گفتند نه ؟! خدا خیر بده خاله الهام جون همکار و مسئول مرکز مامانی رو که خیلی هوامونو داشت و دلم بهش گرم بود .خلاصه اینکه این روز ها گذشت و تموم سعی مامانی بر این بود که با این شرایط مبازره کنه...
21 دی 1390

روز شمار هفته دوم تولد گل پسل قند عسل

سلام عزیز  دلم نازشو برم که این روزها تموم وقتم صرف مراقبت از ناناز می شه البته اینم بگم گل پسلم خیلی آرومه و مامانی رو اذیت نمی کنه  تو این مدت اتفاقات زیادی افتاده چندین بار هم اومدم بنویسم اما به دلایل فنی نشده که بنویسم خاطرات هر روز رو جداگانه تا اونجایی که یادم هست می نویسم و سعی  می کنم  روزانه خاطرات پسل گلم رو ثبت کنم . 10/10/90 بند ناف گل پسلم در این روز افتاد .و جواب آزمایش به رویت متخصص اطفال رسانده شد و ایشون گفتند دیگه نیاز به فتوتراپی نداره و رو به بهبودی هست ناناز مامان 11/10/90 اتفاق خاصی پیش نیومد 12/10/90 اولین  حموم ناناز توسط مامان جونی (مامان) - عصر هم مامانی وقت دک...
17 دی 1390

2 روز دیگه . . .

سلام عزیزم امروز آخرین روزی هست که تو دل مامانی هستی قرار بود فردا ظهر بیای پیشمون که خانم دکتر وقتشو به صبح تغییر داد یعنی اگر انشاالله مشکلی پیش نیاد فردا صبح شما پیشمون هستی خب گل پسل یه تشکر از  همه اونایی که تو این 9 ماه ما رو تنها نذاشتن و همراهمون بودن بکنیم . تیتراژ پایانی بارداری مامان اول از همه بابایی  که خیلی هوای من و گل پسلی رو تو این مدت داشت. مامان جونی و بابا جونی (بابا ) که هر هفته جویای احوال ما بودند . مامان جونی و بابا جونی (مامان ) که  روزانه من و گل پسلی زحمتشون می دادیم . خاله هاجیک - الی - الیکا - دایی امید و دایی سعید خاله ل...
2 دی 1390

3 روز دیگه . . .

سلام عزیزم فقط 3 روز دیگه از 3 روز هم کمتر به اومدنت باقی مونده دیروز مجدد آخرین مراقبت بارداری رو رفتم پیش خانم دکتر وایشون گفتند همه چیز خوب ونرمال هست از آنجایی که قبلا صحبت کرده بودیم قرار شده بود اگه خودتون تشریف فرما شدید که هیچ اگر نه شنبه مصادف با 3 دی ماه مامانی جهت انجام عمل سزارین به بیمارستان مراجعه کنند  و قرار شد شنبه صبح برسیم خدمتتون کوچولوی ناز مامانی خیلی استرس داره امیدوارم ناناز مامان و بابا به سلامت دنیا بیاد و مشکلی نداشته باشه ...
1 دی 1390

شب یلدا

سلام عزیزم شب یلدا یا شب چله بلندترین شب سال در نیمکره شمالی است .این شب به زمان بین غروب آفتاب از ۳۰ آذر (آخرین روز پاییز ) تا طلوع آفتاب در اول ماه دی (نخستین روز زمستان ) اطلاق می‌شود. ایرانیان و بسیاری از دیگر اقوام شب یلدا را جشن می‌گیرند. ایرانیان نزدیک به چند هزار سال است که شب یلدا آخرین شب پاییز را که درازترین و تاریکترین شب در طول سال است تا سپیده دم بیدار می‌مانند واین شب را جشن می گیرند و به دیدو بازدید می روند. عزیزم این شب رو به شما و همه دوستان خوبمون و نی نی های گلشون  که به ما لطف دارند و بهمون  سر می زنند تبریک می گم .  ...
30 آذر 1390

4 روز دیگه . . .

سلام عزیزم شما امروز 40 هفته ات تموم شد و از فردا وارد 41 هفته می شی 4 روز دیگه گل پسلی میاد پیشمون  فرشته کوچولوی ناز از بقیه فرشته ها خداحافظی کن چون دیگه چیزی نمونده مامانی و بابایی خیلی دوستت دارن راستی گلم امشب ،شب یلداست و قراره من و بابایی و شما با هم بریم خونه مامان جونی و بابا جونی انشاالله سال دیگه شما هم هستی و سه تایی با هم می ریم  . تا بعد گل پسلی     ...
30 آذر 1390

5 روز دیگه . . .

سلام عزیزم روزها یکی پس از دیگری میاد و میره و من و بابایی برای دیدنت لحظه شماری می کنیم . مامانی خیلی استرس داره  این روزها کارم شده فکر کردن تا حالا اینقدر بیکار نشده بودم که بخوام اینجوری فکر کنم امروز خاله هاجیک و دایی سعید یه سر اومدن اینجا البته با کلی دردسر و اتفاقاتی که براشون تو راه افتاده بود دایی سعید اینجا می نویسم تا پسلی در آینده بخونه و یه کمی حواسشو جمع کنه حدود ساعت 6 عصر خاله هاجیک زنگ زد که می خوام یه سر کوچیک بیام پیشت منم گفتم بیا آجی جون مثل اینکه دایی سعید هم در همون لحظه تصمیم می گیرند که با خاله جونی بیان و به همین دلیل بدون توجه به اینکه ماشین بنزین داره یا نه راه میافتن میان حالا خدا رو ش...
29 آذر 1390